خاطره ی امروز 20بهمن
سلام دوستای عزیز .
خاطرات امروز.
روز معمولی
خب مثل همیشه ساعت شش و نیم از خواب پا شدم و صبحونه درست و حسابی نخوردم.
ولی قبل از رفتن یکم عق زدم.
ولی به خوبی و خوشی به صف رسیدم.
سر کلاس مثل همیشه زنگ اول ریاضی داشتیم و مثل همیشه قلقله شد خانم روزبهانی گفت خودمون حل کنیم حالا خر بیار قاقالی بار کن.
بچه های کلاسمونم که هیچی یاد نمیگیرن بعضیاشون بعد سر میز خانم معلم جمع شدن و خلاصه دیوونش کردن .
من بدبختم ساکت نشسته بودم و از بس بچه ها حرف میزدن گر گرفتم.
تازه ریاضیم هم بدون اشتباه حل کردم.
رفتم به خانم نشون دادم گفت تو هم به من کمک کن کتابارو ببین و بفرست پیش من و به بچه ها کمک کن یا یاد بده.
حالا دیگه من بدبخت شدم.
تازه این وسط دو تا کتاب ریاضی هم گم شد🤣
همه ی بچه ها میگفتن نیکی بیا نیکی بیا.تازه خانم به من و بعضی دوستام گفت به بقیه یاد بدین بعد همه ی بچه ها گفتن که نیکی به ما یاد بده منم گفتم خب دیگه کارم ساخته اس.
خلاصه اینجوری .
زنگ تفریح دوباره من و اوا و نیکا دعوامون شد.
بعد وقتی برگشتیم کلاس اشتی کرده بودیم.
بعد علوم داشتیم بعدشم سه شاخک دیدیم .عالی بود
بعد زنگ خونه با کارنامه مواجح شدم.
همشون خیلی خوب و عالی و این جور چیز ها بود و خلاصه کارنامم هم عالی عالی بود.
و بعدم اومدم وبلاگمو چک کردم.
مرسی دوستای خوبم فعلا بای